«آرمین لنگرودی»
۱
قرآن به عنوان یک «سَنَد»، برای فهم آنچه که ما امروزه بنام اسلام میشناسیم، کارآمدی چندانی ندارد. بعنوان نمونه؛ مسلمانان ظهور اسلام را در مقابله با مبارزه با «بتپرستی» رایج در مکه میدانند، در حالیکه این امر اساساً مشغله اصلی قرآن نیست. داستانهای مربوط به مبارزه محمد با بتهای کعبه، همگی کُپیبرداری از داستاهای تورات و انجیل هستند، که به ابراهیم و عیسی نسبت داده میشوند (بعنوان نمونه نگاه کنید به قرآن سوره ۲۶؛ آیههای ۶۹ تا ۷۷ و آیه ۹۴ و همچنین «کتاب دوم پادشاهان» عهد عتیق، بخش ۲۳ [۱ تا ۷]). بعلاوه روایات اسلامی در تشریح «بتپرستی» در آنزمان صداقتی نشان نمیدهند، چرا که آنها بتپرستی را صرفاً به پرستش «مجسمهها» محدود میکنند (آیا بتهای شما میتوانند حرف بزنند؟ غذا بخورند؟ بشنوند؟ تو گویی که الله همه این کارها را میتواند!)، در حالیکه ما میدانیم، این پیکرهها تنها سمبل خدایانی همچون «خورشید»، «ماه»، «آسمان» و غیره بودند، چیزی که ما در بودیسم و یا در مسیحیت امروزی نیز در مورد نماد «صلیب» شاهد هستیم: مسیحیان «صلیب» را نمیپرستند، حتی اگر با زانو زدن در مقابل آن چنین به نظر برسد، بلکه آنرا سمبل مرگ مسیح، که برای نجات بشریت اتفاق افتاد، میدانند. به نظر میآید، که قرآن نیز، بر خلاف اسلام، به این امر واقف بوده و به همین دلیل این خدایان را (مثلاً در آیات یاد شده بالا) «نَفی» نمیکند، بلکه تنها مدعی «قویتر بودن» و «بزرگتر» بودن الله، در مقایسه با آنان است.
قرآن «کفار و مشرکین» را به عنوان «مخالفین» خود میشناسد و اینها نه بتپرستان، بلکه کسانی هستند، که برای خداوند «شریک» قائل شده (مُشرک)، رسالت پیامبران پیش از اسلام را بد فهمیده (من یضلل) و به همین دلیل از راه درست (حق) بازآمده و به «گمراهه» رفتهاند (باطل). در بسیاری از ترجمههای رایج قرآن، کلمه «مُشرک» توسط مترجمین و یا مفسرین با «بتپرست» جایگزین میگردد، بدون آنکه در باره دلیل و انگیزه این مغلطهکاری توضیحی داده شود. منظور از «دوران جاهلیت» نیز نه در ارتباط با دوران بتپرستی، بلکه اشاره به مردمان «اهل کتاب» است که با وجود آشنایی با این کتابها به «شرک» روی آوردهاند:
«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ فَإِن تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» (سوره آلعمرن، آیه ۶۴)
- بگو؛ ای اهل کتاب (با توجه به آیه بعدی [۶۵]: تورات و انجیل) بیایید به کلمهای که بین ما و شما تعادُل ایجاد میکند؛ (همان کلمهای که) که دلالت بر پرستش خدای یگانه دارد و چیزی را شریک او نکنیم؛ و (توافق کنیم بر سر) اینکه ما کسی را به غیر از الله به خدایی نپذیریم؛ و اگر آنها (مشرکون) چنین کردند، بگویید شهادت میدهیم، که ما تنها به او (خدا) گردن نهادهایم».
«إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ وَمَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا (سوره ۴، آیه ۱۱۶)
- وخداوند کسانی را که برای خدا شریک میگیرند نمیبخشد ….»
در سراسر قرآن ما هیچ نشانی در باره شخصیت محمد، بتپرستی رایج و حتی نشانهای از بتهای آن زمان ـ و اینکه “الله” به عنوان “بزرگترین بت در کعبه” مورد ستایش بوده است ـ نمییابیم، بله برعکس؛ ابناسحاق از «هُبَل» بعنوان قدرتمندترین بت در کعبه نام میبرد (سیره پیامبر نوشته ابن اسحاق، چاپ آلمانی، صفحه ۵۳). تعریف کفار در قرآن چنین است:
«… لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَه
- و کافران آنانی هستند که میگویند: خداوند یکی از سه است (اشاره به نظریه تثلیث مسیح)!» (سوره ۵ آیه ۷۳)
«لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ … (سوره ۵ آیه ۱۷ و همچنین ۷۲)
- و کافران آنانی هستند که میگویند: خداوند همان مسیح پسر مریم است؛ بگو …
۲
گسترش مسیحیت در سوریه در همان سدههای اولیه پیدایش آن اتفاق اُفتاد. بخش قابل توجهی از متون اولیه مسیحی (عهد جدید) برای اولین بار در همین مناطق و به دو زبان آرامی و یونانی (به دلیل تعلق این مناطق به امپراتوری روم) به نگارش درآمدند. گفتنی است، که استفاده از لقب «مسیحی» برای مریدان و پیروان عیسی، برای اولین بار در اِنتاکیه ـ شهری که در حدود سال سیصد پیش از میلاد توسط «سلوکوس یکم» بنیانگذاری شد ـ استفاده شد. در سده دوم میلاد، مسیحیت توانست از طریق شهر «اِدِسا» (عربی: الرُها ar-Ruhā و ترکی: Şanlıurfa) به سمت میانرودان (احتمالاً تا رودخانه دجله) گسترش پیدا کند. گمان میرود که اولین مروجین مسیحی در این منطقه، روحانیون و یا تجار فلسطینی بوده باشند، که بعلت وابستگی عمیق خود به ریشههای یهودیت، به نوعی «یهودی ـ مسیحی» بودند. این گروه از مردم بعلت اعتقاد خود به ماهیت «خالص» انسانی مسیح (psilòs ànthropos) در غرب بعنوان «مُرتَد» مورد آزار و اذیت قرار داشتند. شاید همخانوادگیِ دو فرهنگ یهودی و آرامی یک دلیل مهم دیگر در رواج سریع مذهب مسیحی (با ریشههای عبری) در این منطقه بوده باشد، فرهنگی که در مقابل ایدههای یونانی و «خدا ـ انسانی» عیسی راحتتر قابل جذب بود. یک دلیل دیگر برای تسلط این جریان کهن مسیحی در این منطقه، همانا وجود اولیه (سده دوم میلادی) یک ترجمه آرامی از کتاب عهد عتیق پشیطتا (ܦܫܝܛܬܐ/Pšîṭtâ) بوده است که گسترش مبانی فلسطینی ـ یهودی این گرایش را در بین مردم سوریه توجیه میکند. این امر زمانی بهتر قابل فهم میگردد، وقتی بدانیم، که متون انجیلهای عهد جدید تا سده پنجم میلادی در دسترس نبودند و از این رو نمیتوانستند گرایش و روحِ عمیقِ یهودی در مسیحیت این مردم را تحت تأثیر قرار داده و آنرا براحتی تغییر دهند.
فرهنگ اولیه قرآنی به دوران رواج مسیحیت در بین سوریان و اعرابِ میانرودان (بینالنهرین) باز میگردد. ترویج و تبلیغ آیین مسیحیت در بین اقوام عرب از طریق مبلغین آن و از طریق «بازخوانی» (نقل) کتاب مقدس انجام میگرفت. نوشته شدن انجیل به صورت کتاب، همزمان است با اولین نگارش اَوستای زرتشتیتان و توراتِ یهودیان. اُلگوی نوشتاری همه این کتابها، کمابیش نسخههای کتاب مقدس زرتشتیتان، اَوستا و زَند بودند. گفته میشود که اردشیر اول از میان نسخههایی که به دستور او به نگارش در آمده بودند، یکی را انتخاب و دستور به نابودی مابقی را داد. بعدها شاپور اول تمامی نسخههای موجود اَوستا در کشورهای دیگر (از جمله هندوستان و بیزانس) را گردآوری و به نسخه اولیه (اردشیر) اضافه کرد.
خطِ نوشتاری همه این کتابها، خطهای ناقص آن زمان و در مورد قرآن، رسمِخط سُریانی (سطرانجیلی) بود. این “رسمِخط” به نوعی به یک خط «تُندنویسی»[۲] شبیه بود.
در الفبای این خط تنها شش حرف وجود داشت که مفهومی كاملاً آشکار داشتند (مانند «م»). بقیه حروف، مفهومی دو یا چندگانه داشتند (مانند ح، ج، خ و چ امروزی که در آنزمان همگی به صورت «ح» نوشته میشدند). سبک نوشتاری اولیه و ناقص زبانهای سُریانی و عربی و نبود نشانههای «تَفکیک» (زیر و زبر، نقطه گذاری و غیره [۳])، نوشتن و خواندن این متون را، تا حد بسیار زیادی مشکل میکرد. البته خواندن این خط برای کاتبین و قاریان قرآن اولیه چندان مشکل نبود، چرا که این افراد با متون اصلی آشنایی خوبی داشته و قادر به محدود کردن انتخاب معانی و تفاسیر آنها بودند. بِهسازی و تصحیح این الفبا و اضافه کردن علامات تفکیک و نقطهگذاری ـ برای راحتتر کردن فهم متنها ـ به نوعی همین محدود کردن معانی و تفاسیر متون، برای نوآموزان این زبانها و خطوط بود. بیهوده نیست که عاملین اصلی تصحیح و قانونمند کردنِ زبان و خط عربی، نه آرامیان، سوریان و یا عربها، بلکه نوآموزان و مبتدیان این زبانها یعنی ایرانیان بودند. برای اینکار ایرانیان تنها میبایستی قوائدی را که در زبان پارسی شناخته شده بودند، در مورد زبان عربی گسترش داده و برای استفاده زبان و خط عربی یک «دستور»، جهت قانونمندی در کاربرد آن و برای جلوگیری از برداشت خودسرانه و اغتشاش موجود، بیافرینند [۴]. اینکار را میتوان بنوعی «پارسیسازی زبان عربی» هم نامید، امری که به ترویج آسانتر زبان عربی در ایران، کمک بسیار زیادی کرد.
یکی دیگر از دلایلی که اهمیت اصلاح خط نوشتاری و بالطبع نقش کاتبان را در اسلام برجستهتر میکرد، ممنوعیت پیکرتراشی، تصویرنگاری و نقاشی است، که در بسیاری از گرایشات مسیحی اولیه، حتی بطور مقطعی در امپراتوری بیزانس نیز، وجود داشته و بعدها در اسلام باقی ماند. در حالیکه در برخی از معابد مسیحی، متون انجیل را برای فهم عامه مردم، بصورت شمایل و نگارهها به تصویر میکشیدند، برای مسیحیان سُریانی و عرب این امر تنها با متون نگارشی و خطاطی امکانپذیر بود. همین امر باعث رُشد بیشتر هنر خوشنویسی و شعر در دوران پس از پیدایش اسلام میباشد، که اولی برای تزیین متون و مساجد بکار میرفت و دومی برای به تصویر کشیدن ذهنی وقایع و یا اندیشه و حکمت انسانی مورد استفاده قرار میگرفت. آنچه که برای یونانیان، رومیان و دوران رنسانس اُروپا نقاشی و مجسمهسازی میباشد، برای ایرانیان و اعراب خوشنویسی، نقالی و سرایش شعر بود.
لازم به توضیح نیست، که هر چه خواندن و نوشتن این متنها مشکلتر مینمود، جایگاه کسانی که توانایی انجام آن را داشتند، برجستهتر میشد. احترام و موقعیت اجتماعی این افراد (عالمان) تا حدی بالا گرفت، که گفتارِ آنها، در کنار کلام خداوند و شهادت فرشتگانش، خود دلیلی بلامُنازع در دُرُستیِ اِدعاهای مذهبی شناخته میشد. بعنوان مثال در قرآن، سوره ۳ (آلعمران) آیه ۱۸ آمده است:
»شهد الله انه لا اله الا هو والمليكه واولوا العلم قيما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم”
- خداوند به شما شهادت داد که به غیر از او خدایی نیست و ملائکه و برگزیدگان عالِم (اهل قلم) تکرار میکنند واقعیت را، که به غیر از او خدایی داناتر و گرامیتر نیست.»
جایگاه والایِ قاریان و نویسندگان در تثبیت و تکثیر قرآن را میتوان بهتر تصور کرد، وقتی که به یاد داشته باشیم، که همگیِ نسخههای کتابِ مقدس در آنزمان، دستنویس بودند. در همین راستا، کار «تفسیر» این آیات نیز در مناطق غیرسوری، که فرهنگ مسیحی ـ آرامی به خوبی شناخته شده نبود، جایگاه بسیار مهمی پیدا میکرد. هر چه این متون در مناطق بیگانه و غیرمسیحی رواج بیشتری مییافتند، تفسیرِ آنها نیز برای نوکیشان الزامیتر میشد. ضرورت وجودی «سلمان» را ـ که به معنی «مفسر و معنیکننده [۵]» میباشد ـ باید در ارتباط تنگاتنگ با گسترش فرامنطقهای دین دید. بعدها این لَقَب (یا پیشه) و در ارتباط با مناطق ایرانیِ رواج قرآن، به پیدایش ترکیب «سلمانِ فارسی» انجامید: یعنی تفسیر پارسی آیات الهی. این مقوله که در ابتدا كاملاً عِرفانی فهمیده میشد، بعدها فردیت یافت و به نام شخصیتی با نام «سلمان فارسی» تبدیل شد. در برخی از کتابهای اولیه اسلامی همچون اُمالکتاب ، از سلمان بهعنوان «پیامبر» یاد میشود، که مروج کلام خداوند (با چهره علی) است. [۶]
در جریان تکثیر و بازنویسی دستی قرآن، تفاسیر، توضیحات و پانویسهای اولیه برخی از این «نگارندگان»، به صورت «آیه» درآمده و به آیات قبلی اضافه شدند: نمونه بارز این امر، آیههای مربوط به نحوه اجرای تشریفاتِ نماز (ویا دستورالعمل کاملاً بیموردِ چگونگی اجرای آن در شرایط حمله دُشمن!؟) میباشد. به عنوان نمونه نگاه کنید به: سوره ۵ (اَلمائده) آیه ۶ و یا در سوره ۴ (اَلنساء) آیه ۴۳ [۷]. این آیات (نامتعارف طولانی) جوابهایی به سؤالات مؤمنین در مورد چگونگی اقامه نماز بودهاند و نه آیاتی که به صورت وحی بر محمد نازل گردیدند!
۳
در واقع هسته اصلی قرآن توضیح ریشههای یهودی و مسیحی خود میباشد و کلیت آن، ترویج و بازگویی (هر چند شکسته و ناقص) آنچیزی است، که در تورات و انجیل آمده است [۸]. ناهمگونی، گسستگی و نارسا بودن این بخشها در قرآن (در مقایسه با قسمتهای مشابه در انجیل و یا تورات) نیز میتواند یک دلیل مُوَجَه داشته باشد؛ چرا که مردم مورد خطاب قرآن کسانی بودند، که این روایات را به خوبی میشناختند و به همین سبب، قرآن تنها آنها را به این متون رجوع داده و خود را مکلف به بازگویی دوباره و کامل آنها نمیبیند:
«الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (سوره ۶ آیه ۲۰)
- آنانی که ما به آنها کتاب (تورات و انجیل را) دادهایم، آنرا (کتاب را) به اندازه پسران خود خوب میشناسند …».
بدین ترتیب، مُبلغان مسیحی سُریانی و عرب در درجه اول نقش «قاریان و نَقالان» کتاب مقدس را داشتند، که بعضاً به خواندن آن نیازی نداشتند، چرا که آنها متن انجیل را به خوبی میشناختند (حافظان) و مضافاً (در پاسخ به پرسشهای مؤمنین) حتی به تفسیر، تعبیر و تکمیل آنها میپرداختند. به همین خاطر، نام این کُنش، «قُرآن» و در زبان سوری به معنی «بازگویی – نقالی» بود. اَهمیت امروزیِ کُنشِ «قراعت» آیات قرآنی، نشانی از سرمنشاء این کار دارد.
قرآن خود سرچشمه مسیحی آیاتش را در سورههای زیر اینگونه توضیح میدهد:
در سوره ۱۲ (یوسف) آیه ۱ و ۲
»الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ
- این آیههای کتاب روشنگر (انجیل) است».
«إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
- ما آنرا به طریق (گفتار) عربی آوردیم که برایتان قابل درک شود [۹].«
برای کسانی که در معنی “انجیل” برای “کتاب مقدس” شک میکنند، در سوره ۳ (آل عمران) آیه ۳ قرآن این منابع را با نام یادآور میشود:
»نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِيلَ
- او کتاب واقعی (اصلی) را بر شما نازل کرد که همانا تورات و انجیل است».
درهمان سوره آیه ۷، قرآن از “اُمالکتاب”، و یا به عبارتی کتاب اول (مادر) که همان انجیل است سخن میگوید:
»هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ …
- او که آیاتی از کتاب مادر را دقیقا آنطور که هستند (بدون تغییر) و آیات مشابه را بر تو نازل کرد.».
در این آیه، قرآن اولیه به طور كاملاً واضح بیان میکند که منشاء او کتاب دیگری است و با نام بردن «آیات مشابه» سعی در رفع هر گونه ابهامی در این زمینه را دارد. تغییر مفهومی «اُمالکتاب» از انجیل به کتابی موجود در بهشت ، تفسیری است از سوره ۹۷ (آیات ۱ تا ۵)، که بعدها از شخص طبری نشئت گرفته است. سوره ۹۷ در واقع تولد عیسی مسیح را به تصویر میکشد، که طبری «عیسی» را در آن با «قرآن» جایگزین میکند.
همچنین در سوره ۵ (المائده) آیه ۴۴ از تورات به نام «کتاب الله» نام برده میشود:
»إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن كِتَابِ اللَّهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلَا تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلًا وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُولَ ئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ».
و در آیه بعدی (۴۵) قوانین برشمرده شده در تورات را لازم الاجرا میخواند و از آنانی گله دارد، که این قوانین را فراموش کردهاند:
« وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالْأَنفَ بِالْأَنفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّهُ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُولَ ئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ
- ما در این کتاب (تورات) به آنها (این قوانین) را یادآور شدیم: جان در برابر جان؛ چشم در برابر چشم؛ بینی در برابر بینی؛ گوش در برابر گوش؛ دندان در برابر دندان و برای سایر مصدومیتها مجازاتی کمتر. (در ادامه این آیه مردمی که این قوانین [الهی] را ندیده میگیرند سرزنش میشوند)».
در آیه بعدی (۴۶) به فرستادن عیسی اشاره میشود که برای ادامه راه «تورات» آمد، تا گمراهان را از ادامه کارشان نهی کند. در میان این آیات، آیه ۵۱ (سوره المائده)، که مؤمنین را از دوستی با مسیحیان و قوم یهود بر حذر میدارد، یک استثناء است. این آیهای است که بعدها در این سوره گنجانده شده، که در محتوا هم هیچ همبستگیای با آیات پیش و پس از خود ندارد.
این خصیصة قرآن به مثابه «بازگویی کتاب اصلی به زبان عربی» در سوره ۲۶ (الشعراء) آیات ۱۹۲ تا ۱۹۷ بصورتی خلاصه اینگونه آمده است:
«وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ – نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ – عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ – بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُّبِينٍ – وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ – أَوَلَمْ يَكُن لَّهُمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ
- و آن (کتاب) را خداوند برای مردم عالم فرستاد ـ توسط یک روح مورد اطمینان (روح القدس) ـ برای قلبهایتان تا شما در آن هشدارها (علائم) را ببینید ـ و (اینک) به زبان قابل فهم عربی (میگوییم) ـ آنچه که در کتابهای اول (اصلی ـ قبلی) (موجود) است ـ آیا (این) برایتان نشان آن چیزی نیست؛ که علمای بنیاسرائیل نیز آن را میدانستند؟»
«فَإِن كُنتَ فِي شَكٍّ مِّمَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ فَاسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكَ لَقَدْ جَاءَكَ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ – (سوره ۱۰ آیه ۹۴).
- و اگر تو به آنچه که ما فرستادیم شک داری، پس از آنهایی که کتاب قبلی (اصلی؟) را خواندهاند بپرس؛ برای تو از طرف خدایت تنها درستی (حق) آمده است؛ که برایت جای تردید نماند.»
در اینجا لازم به تذکر است، که قریب به اتفاق قوانین شریعت اسلامی، منشاء خود را از یهودیت و تورات میگیرند (آیه یاد شده بالا). همینطور قوانین مربوط «بهره پولی» که در سوره ۲ (اَلبقره) آیههای ۲۷۸ و ۲۷۹ ذکر میشوند. در ادامه و در سوره ۴ (اَلنساء) آیات ۱۶۰ و ۱۶۱ از یهودیانی شکوه میکند، که (علیرغم قوانین تورات) به اینکار ادامه میدهند.
۴
در همین راستا بایستی تأکید شود،که تمامی نسخههایی که ما از قرآنهای اولیه (عتیق) میشناسیم، محتوای مسیحی داشته، بازگوکننده اسطورههای تورات و انجیل بوده و در خدمت ترویج این مذهب هستند. قدمت برخی از این نوشتارها به پیش از زمان ادعایی «حیات محمد» یعنی قرنهای پنجم و ششم میلادی باز میگردد. در این متون، ما اثری از آیههای به اصطلاح «مَدَنی» نمییابیم، چرا که این آیات در این دوران اساساً موجود نبودند. بنابر این آنچنان گزافهگویی نیست اگر ما ادعا کنیم، که قرآنِ اولیه خود بهترین متن برای نقد و رد اسلام بعنوان یک دین مستقل است. تناقض در میان هسته و پوسته قرآن بحدی زیاد است، که حتی گذشت بیش از ده قرن از نگارش آن، به آمیزش (حتی محدود) این دو بخش کمکی نکرده است. تناقضی که برای حل آن تلاش میشد با ارجحیت دادن به آیات مدنی توسط قانون «ناسِخ واَلمَنسوخ» راهحلی یافته شود [۱۰].
دین اسلام نه بر مبنای هسته اولیه قرآن، بلکه بر پایه اضافات و مکملهایی بنا شده، که بیشتر از صد سال پس از حیات ادعایی محمد نگاشته و تدوین شدهاند و این امر، در کنار احادیث و روایات، شامل بخش «مدنی» قرآن نیز میشود. فاصله گرفتن از هسته مسیحی اولیه، تنها میتوانست از طریق انکار این پیشینه و بوسیله تغییر مفاهیم اصلی و جعل اسناد مُکَمل جدید (همچون احادیث و روایات) انجام پذیرد.
اگر ما قرآن مسیحی اولیه را «قرآن ۱» و قرآن اسلامی بعدی (فعلی) را «قرآن ۲» بنامیم، میتوانیم میزان بُهت و شگفتی مردم آن دوران را، در زمانی که «قرآن ۲» به آنان بعنوان کتابِ دینیِ «پیامبرِ جدید» عرضه میشد درک کرده و نشانههای این بیگانگی را، که حتی در قرآن و احادیث نیز موجودند، بهتر بفهمیم. آنچه که مسلم است، این است که «قرآن ۱» برای مؤمنین غریبه نبود. حال به همین مردم گفته میشد، که پیامبر (نادیدة) جدیدی (صدها سال پیش از نگارش احادیث، در صحرای دور اُفتادة عربستان و دِهکده ناشناختهای بنام مکه) این متنهای آشنا را بعنوان یک دین جدید ـ اینبار اما از زبان خدای عربها و بصورت وحی ـ تکرار میکرده است.
بدیهی بود که مسیحیان و یهودیان با تکرار آیات انجیل و تورات مخالفتی نداشتند، اما این آیات را دلیلی برای تأیید یک دین جدید، که خود را بهتر از دین آنها معرفی میکرد، نمیدیدند:
«وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمِنَ الْأَحْزَابِ مَن يُنكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَلَا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُو وَإِلَيْهِ مَآبِ – (سوره ۱۳؛ آیه ۳۶)
- و آنانی که ما برایشان کتاب فرستادیم (یهودیان، مسیحیان و …) در باره آنچه که برای تو فرستادیم شادی میکنند، ولیکن کسانی (گروههایی) هستند، که بخشهایی از آن را برسمیت نمیشناسند. به آنها بگو؛ من وظیفة دیگری ندارم مگر خدمت به خدا و برای او شریکی قائل نیستم».
یک عکسالعمل طبیعی اجتماعی در مقابل این داستانها به این صورت بود، که این مخاطبین «محمد» را به دزدیدن ایدههای یهودی، مسیحی و یا سایر ادیان غیرعرب متهم میکردند:
«وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ – (سوره ۱۶؛ آیه ۱۰۳)
- ما میدانیم که آنها میگویند؛ که این چیزها را یک نفر به او آموخته است؛ ولی زبان آنها (کسانی که منظور آنهاست) خارجی (عجمی) است، در حالی که این زبان (قرآن) عربی خالص (مبین) است.»
منظور از این زبان خارجی کدام زبان بود؟ آرامی؟ پارسی؟ در احادیث ما رهنمودهایی به این زبانها مییابیم، که نمونه زیر یکی از آنهاست:
«ما درمکه دو برده به نامهای «یسار» با لقب ابوفقیه (عالِم؟؟) و «جبر» از شهر «عینالتمر» داشتیم. آنها شمشیرساز بودند و همیشه تورات و انجیل قراعت میکردند. پیغمبر هرگاه که فرصت مییافت به نزد آنان میرفت و به قراعت آنها گوش میداد»[۱۱].
این شهر «عینالتمر» در ۱۳۰ کیلومتری جنوب غربی کربلای امروزی قرار داشت. مردم آن مسیحی و یهودی بودند و این شهر دارای یک کلیسا و کنیسه بود. طبیعتاً بایستی زبان این شهر آرامی بوده باشد. همینطور توجه شود به آیات دیگر (همچون آیات ۴ و ۵ از سوره ۲۵) که در رد اتهام «تکرار آموزشهای» سایر ادیان توسط «پیامبر اسلام» اصرار دارند. همچنین از کسان دیگری همچون «سلمان فارسی» بعنوان آموزگار محمد یاد میشود و یا «زید ابن ثابت» که گویا نویسنده و منشی محمد بوده است. در روایات سنتی اسلامی همچنین گفته میشود که این «زید ابن ثابت» به زبان عِبری و آرامی مسلط بوده و این زبانها را «بنا به دستور محمد» آموخته بوده است. البته این وارونهسازی دلیل روشنی دارد که در اینجا لازم به آوردن و تشریح آن نیست. با توجه به اینکه این روایات صدها سال پس از زمان فرضی محمد ساخته شدهاند، این طرز واکنش مردم تنها به گفتن «این چیزها تکراری است و حتماً محمد شما آنرا از سُریانیان و یا ایرانیان آموخته» خلاصه میشد.
و اما هسته مسیحی قرآن (کُهن / قرآن ۱) را نیز میتوان از نظر محتوی به دو بخش تقسیم کرد:
- بخش اول، شامل سورههای ماقبل انشعاب مسیحیت تا “شورای نیقیه” (NiceneConuncil) در سال ۳۲۵ میلادی میباشد. همانطور که میدانیم[۱۲]، این شورا، نقطه عطفی در مبداء و تکامل یک انشعاب تاریخی در این مذهب به شمار میآید. مبحث اصلی این بخش قرآن، ترویج دین مسیحیت با «بازخوانی» انجیل (عهد جدید) و داستانهای تورات (عهد عتیق) است.
- قسمت دوم این هسته، به دوران پس از این شورا و انشعاب در مسیحیت باز میگردد، یعنی زمانی که اعراب مسیحی تمامی توان خود را برای تصحیح و رفع مُفاد انشعابگرایانه (سِپِراتیستی) این مجمع و اتحاد دوباره مذهب دوپاره شده به کار میگرفتند. این دوران ـ که با زمان حکومت معاویه و عبدالملک مروان مترادف است ـ با دوران تلاش برای «آشتیِ» مجدد شاخههای مسیحی همزمان است و واژه «اسلام» به معنی «تفاهُم» ریشه خود را در این مقطع مییابد. مبحث این قسمت، مبارزه با «گمراهانی» است که به تئوری «مسیح پسر خدا» روی آوردهاند. ماهیت این بخش عمدتاً جدلی، بر علیه کلیسای رومی، ولی همچنان صلحطلبانه و به دور از خشونت میباشد. در اینجا، هر زمان که صحبت از «دعوت به اسلام» به میان میآید، منظور دعوت از برادران مسیحی به «تفاهم» پیرامون باور به «یگانگی خدا» است. دعوت از آنهایی که به بیراهه (راه تثلیث) رفته و از راه حق دور گشتهاند
۵
پس از آنکه اسلام به عنوان یک «دین» جدید اعلام شد، و در جریان بریدن بند ناف این دین از مسیحیت، میبایستی قرآن بازنویسی و بوسیله آیات مُتَمَم (مَدَنی) تکمیل میشد. هسته اولیه قرآن ـ همانگونه که در بالا شرح داده شد ـ از روایات مسیحی سریانی بودند، که تقریبا سی درصد قرآن فعلی را شکل میدهند. به گفته اسلامشناسان دانشگاه «زارلَند» آلمان، تقریبا ۲۵% قرآن فعلی، به دلیل ترجمه غلط آنها (از زبان آرامی به عربی)، بایستی بازخوانی و مجدداً ترجمه گردند.
نکته دیگری که ما در اینجا باید به آن اشاره کنیم این است، که زبان عربی، هرگز یک زبان یکدست نبوده و هنوز هم نیست. زبانِ عربی در عربستان، زبانی نیست که در مصر صحبت میشود. همینطور زبانی که در مراکش صحبت میشود، خوانایی زیادی با زبان عربی در عراق ندارد. یک نکته مهمتر در این مسأله این است، که زبان قرآن، هیچیک از این زبانها نیست. این عربی به «عربیِ قرآنی» معروف است و این زبان، خصوصیات مُنحَصِر به خود را دارد، که اکثراً بدون «تفسیر»، حتی برای «عربزبانها» نیز قابل فهم نیست.
یک نشانه این امر این است که، در قرآن کلمات، فعلها، و واژههایی یافت میشوند، که اساساً عربی نیستند و حتی با گذشت بیش از هزار سال از نوشتن قرآن، هنوز هم در این زبان جا نیافتادهاند. پارهاي از ریشهها و الفاظ بهکار رفته در قرآن، امروزه در زبان عربي جز براي نقل همان واژه در قرآن به هیچ صورت اشتقاقي دیگری بهکار نميروند. در اینجا بایستی تنها به این امر اشاره کنیم، که مشکل «تکامد»ها (تک + آمد: تک کاربُرد) به همان اندازه قدیمی است که خود قرآن میباشد [۱۳].
مشکل نامفهوم بودن قرآن حتی برای طبری هم پنهان نبود و او خود به این امر اعتراف دارد:
«من متعجبم از کسانی که قرآن را میخوانند ولی از تفسیر آن عاجزند! چگونه میتوان اینگونه از آن لذت برد؟» [۱۴].
عدم فهم اسلامِ مورد نظر طبری از «قرآن بدون تفسیر»، لذت «اسلامی» بودن قرآن را از بین میبُرد. نامفهوم بودن بخشهای وسیعی از قرآن حتی برای مفسرین اولیه هم مشکلزا بود. این سختیها حتی به آنجا رسید، که آنها مسئولیت این امر را به شخص محمد رجوع میدادند. در این باره حدیثی از عایشه نقل میگردد، که میگوید، حتی خود محمد هم معنی بسیاری از آیاتش را نمیدانسته است:
«پیامبر عادت نداشت قرآن را تفسیر کند، مگر تعداد کمی از آنها را، که جبرئیل به او آموخته بود». [۱۵]
اینکه آیات قرآنهای اولیه در طول زمان بارها مورد بازنگری قرار گرفته و چندین بار بازنویسی گردیدهاند، امری است که از طریق آزمایشهای نسخههای اولیه ـ نسخههای “صَنعا”، “برلین” و “پاریس”، که عمرشان طولانی تر از دوران حیات ادعایی محمد میباشد ـ تحت پرتو اشعههای ماوراء بنفش به اثبات رسیدهاست.
برای بازنویسی قرآن لازم بود که این متون از زبان سُریانی (سوری) به زبان ـ بعدها توسط ایرانیها تصحیح شدة ـ عربی ترجمه شوند. برای تمایز بخش ترجمه شده از بخشهای اضافه شده، هنوز هم نشانههایی در قرآن هست. به عنوان مثال به اختلاف در نگارش نامهایی توجه کنیم که منظور از آنها، یک شخص واحد میباشد. از آنگونه است نام «ابراهیم»، که در قرآن ۶۴ بار به همین شکل و ۱۵ بار به شکل مسیحی آن یعنی «آبراهام» آمدهاست. همین امر در مورد نام «مریم» و «ماریا» نیز صدق میکند.
همانطور که تا به اینجا توضیح داده شد، متون اولیه قرآن به دلیل خط ناقص نگارش آنها، بطور دقیق قابل فهم نبودند. در زمان بازنویسی قرآن جدید در قرنهای هشتم و نهم میلادی، مشکل دیگری نیز بر مشکل ناخوانایی این سطور اضافه شد و آن بیگانگی فرهنگ اولیه سُریانی قرآن، بویژه برای ایرانیانی بود، که کار ترجمه این متون را برعهده داشتند.
همانطور که میدانیم، اصلاح زبان و خط عربی از دستاوردهای ایرانیان بود و مترجمین متون اولیه قرآنی، ایرانیانی اَمثال طبری و گروه نگارندگان تحتِ سرپرستی او بودند [۱۶].
در کلیت، آنچه که در فرهنگ یک ملت شناخته شده نیست، برای زبان آن مردم هم بیگانه است. نامفهوم بودن «فرهنگ» اولیه بدین دلیل مهم مینماید، زیرا خواندن یک متن بدون آگاهی از اَمیال نویسنده آن، که تحت شرایط تاریخی و فرهنگیِ مشخصی آنها را نوشتهاست، قابل دَرک نمیباشد. این امر را میتوان با «جُک»هایی مقایسه کرد که آنها را در یک جامعه بسیار «بامزه» ساخته، ولی برای افراد ناآشنا با محیط، كاملاً بیمعنی مینمایند. ترجمه یک «لَطیفه» و همینطور یک «ضربالمثل» از یک زبان به زبانِ دیگر، مُستلزم فهم هر دو فرهنگ «اِبداء کننده» و «مُخاطبان» جدید میباشد. و این دقیقاً همان چیزی بود که دویست سال بعد از نگارش «قرآن مسیحی» در مناطق سوریه، در جامعه ایرانی ترجمهکننده آن، كاملاً به فراموشی سپرده شدهبود.
گذار از هسته مسیحی قرآن به نسخه جدید آن، با کمک متممهای مورد نیاز، که در واقع برای مشروعیتبخشی به حکومت عباسیان انجام گرفت [۱۷]، همان عبور از آیههای “مَکّی” است به “مَدَنی”! این گذار همزمان به معنی استقلال و جدایی جریان مسیحیـعربی از ریشههای (مُسالمت آمیز) خود و شکلگیری یک مذهب تهاجمی و خشن جدید است. از آنجا که این پروسه در همجواری دیگر مذاهب بزرگ و ریشهدار در مناطق ایرانی در جریان بود، طبیعتاً نمیتوانست از تأثیر این فرهنگها در اَمان بماند. بنابراین طبیعی مینماید که اسلام بعنوان دین جدید، از مذاهب موجود آن دوران، همچون آیین زرتشت (که بخشاً دین رسمی ساسانیان بود) و آیین بودا (که دامنه آن در مناطق شرقی ایران از جمله خراسان، افغانستان و آسیای میانه امروزی بسیار پراکنده بود) تاثیرات آشکاری را پذیرا شده و در مواردی بر آنها تأثیر متقابل گذارد.
در طول اقامت طولانیمدتِ عربها در ایران و در جریان ترویج مذهب مسیحیت در بین اقوام ایرانی، این مذهب خود به شدت تحت تأثیر آداب و رسوم محلی ایرانی قرار گرفته بود. پذیرش و اِدغام بسیاری از این فرهنگها، به نوبه خود پذیرش این مذهب را برای «مؤمنین» زرتشتی و یا بودایی راحتتر میکرد. این پروسه را ما همچنین در اروپا در جریان اضمحلال آیین میترا در مسیحیت، و در مناطق آمریکای لاتین و آفریقا با جذب فرهنگ «جادوگری» (شامانیسم) در مسیحیت شاهد بودهایم. این تأثیرگذاری، همانطور که گفته شد، یک پروسه دو جانبه بود، کمااینکه ما شاهد تغییراتی متأثر از اسلام در آیین بودا هستیم (بعنوان مثال در خشونتورزی اقوام بودیست برعلیه مذاهب دیگر) که با ریشه این فرهنگ اساساً در تناقض هستند.
************************
پاورقیها:
۱) در حقیقت واژه «بُتخانه» یا «بُتکَده» از آیین بودایی میآید و در اصل «بوداخانه» (بُدکده) بودهاست. اعراب مسیحی، ایرانیان بودایی را «بُدپرست» میخواندند. نام شهر «بخارا» ـ پایتخت فعلی اُزبکستان ـ به زبان مغولی به معنای «معبد بودایی» است.
Stenography۲)
diacritical signs ۳)
۴) واژه پارسی «دستور» یا «دَسْتْوَر» علاوه بر قانونمندی زبان، در آغاز به معنی «قانونگذار» (فرد قدرتمند) بکار میرفت و بعدها به اعضای برجسته روحانیون ذرتشتی نیز اطلاق شد.
۵) در زبان فارسی: پیرایشگر؛ کسانی که با آرایش و پیرایش این متون به فهم بهتر آن کمک میکردند.
۶) «[…] پس ملک تعالی روی بدیشان کرد و گفت (به عربی): “من الله اکبر” هستم، “من الله اکبر” هستم! پس آن همه ارواح متعجب بماندند و نمیدانستند ، که آیا “ملک تعالی” بر سر خویشتن میگوید یا بر سر کسی دیگر، چون زمانی برآمد ملکتعالی باز گفت (به زبان عربی): من الله اکبر هستم […] پس سلمان القدره ساعتی دریافت و رو به ملک تعالی کرد و گفت (به زبان عربی): من شهادت میدهم که به غیر از خدا (ی یگانه) خدایی نیست، من گواهی میدهم که تو خداوند مایی و نیست در هیچ مقامی الا تو حاضری و موجودی، وهیچ روحی دیگر نمیتوانست دریافتن …» اُمالکتاب؛ و. ایوانف؛ گرآوری و تنظیم از ب. بینیاز (داریوش)؛ انتشارات پویا، کلن.
۷) لازم به تذکر است که در آیه ۴ – سوره ۴۳ هنوز نوشیدن اَلکل ممنوع نشده و در اینجا فقط خواندن نماز در حال مستی سرزنش میگردد.
۸) در این باره رجوع میدهم به مقاله ارزشمند همکار گرامیم مزدک بامدادان؛ مغاک تیره تاریخ: بررسی شیوههای تاریخنگاری اسلامی – سه در سایت «کندوکاو».
۹) این آیه همچنین بر ترجمه قرآن به “عربی” تأکید دارد.
۱۰) این قانون به این معنی است، که در شرایط کشف تناقض در قرآن، آیات جدیدتر (یعنی مدنی) بر آیات قدیمیتر (مکی) اُلَویت دارند.
۱۱) طبری، تفسیر، جلد ۶ صص ۴۳ – ۴۴. این روایت از بسیاری از حدیثنویسان دیگر نیز تکرار شده است.
۱۲) رجوع شود به «چگونه مسلمان شدیم» نوشته نگارنده؛ انتشارت فروغ، کُلن
۱۳) رجوع سود به «تکامد در قرآن، تحلیلی بر واژهها و ترکیبات تککاربرد در قرآن کریم».
۱۴) به نقل از محمود محمد شاکر؛ در مقدمه خود بر کتاب تفسیر طبری؛ قاهره ۱۹۵۵ م. جلد یک، ص ۱۰.
۱۵) طبری؛ نسخه انگلیسی، چاپ آکسفورد، جلد یک ص. ۳۷.
۱۶) برای اطلاع از چندوچون این ترجمهها و اشتباهات موجود در آنها، مراجعه شود به دو مقاله زیر از نگارنده در سایت «کندوکاو»:
خوانش سُریانی قرآن: فرهنگ ایرانی و پدیده حوریان بهشتی در اسلام
دروغی به نام حجاب.
همچنین مقالات تکمیلی در مورد قرآن از همکار گرامیم ب. بینیاز (داریوش):
آیا قرآن کلام خداست؟
اسلامشناسی و موضوعِ گردآوری و تدوین قرآن
راه های نوین پژوهش قرآن
۱۷) در این باره، گذشته از «چگونه مسلمان شدیم؟» رجوع میدهم به مقاله «اسلام کنونی، میراثِ ایدئولوژیکیِ عباسیان» در سایت «کندوکاو».