به مناسبت ماه محرم و امام سوم شیعیان (حسین) – از کتاب «آغاز ستایش علی و شکلگیری جهانبینی عباسیان» اثر ریموند دکوین
تاریخ جعل میشود
چکیدهوار میتوان گفت که تاریخنگاری عرب فقط برداشت و نگاهِ روز هر حاکم به گذشته را به ثبت رسانده است. نه گردآوردندگان روایات و نه خواننده، هیچ کدام نمیتوانستند به منابعی رجوع کنند که به شکلِ پروندههای اداری، اسناد شخصی یا دولتی برای نسلهای بعدی تهیه شده بودند. ضامن حقیقت این گزارشات، فقط قدرت و اقتدارِ راویان بوده است. هدف تاریخنگاری، یک تشریح کلی معنادار بوده و نه توضیح روندهای معین تاریخی یا علل حوادث تاریخی. باید از این نقطه حرکت کرد که برای عرضه کردن یک ظاهرِ شسته و رفته از تاریخ، بعضی از حوادث تاریخی یا حذف شدند یا بعضی از حوادثِ ساختگی بدان اضافه گردیدند. بدین ترتیب حکومتها در هر دوره، جهانبینیِ خود را بازبینی و مراقبت میکردند و از طریقِ چارچوبهای مجازی و ساختگی آنها را مستدل و هضمپذیر میکردند.
به دلیلِ همین بازبینیها و بازنویسیها، بسیار دشوار است که بتوان نمونههایی را در روایات رسمی اسلامی پیدا کرد که نشانگرِ جعلِ نامها و حوادثِ جدید باشد. نقطهی آغاز ما برای این جستجو خارج از روایات اسلامی است، در وقایعنگاری گمنام به زبان سُریانی از سال 1234 سلوکی (923) یک لایهی قدیمیتر از روایات اسلامی بازتاب یافته است. در این جا، شورش سال 1050 سلوکی (739/738) در کوفه شرح داده میشود:
«در سال 1050 سلوکی مردی به نام یزید، پسر حسین، از اقوله، یعنی کوفه، پس از بستن پیمانی با اهل کوفه به ریاستِ آنها تعیین شد. این مرد علیه شاه (به عبارتی حاکم) قیام کرد و اعلام استقلال نمود. وقتی هاشم، لشکری علیه او به کوفه فرستاد از مردم کوفه که با او پیمان بسته بودند نه کسی به او وفادار ماند و نه کسی به او کمک کرد. بدین ترتیب او دستگیر و کشته شد. در صورتی که او نیز متعلق به خاندان پیامبرشان محمد بود.»[1]
این قیام در روایات اسلامی به عنوان قیامِ زید ابن علی (زین العابدین) ابن حسین ابن ابی طالب آمده است. گفته میشود که زید در ماهِ صفر سال 121 یا 122 (آغاز 739 یا 740) کشته و به صلیب کشیده شد[2].
ولی یزیدِ این منبع سُریانی، یعنی پسرِ حسین که روایات اسلامی از او به نامِ زینالعابدین نام میبرند، شخصِ دیگری است. حسین بن نُمیر از قبیلهی سُکون قهرمانِ آغاز اسلام بود که گویا در حوالی صفین در جبههی امویان میجنگیده و سپس حاکم شهر حُمص شده بود. او علیه عبدالله بن زبیر در مکه لشکر کشید و در سال 685 در اواخر زندگیاش توسط مروان ابن حکم به میانروان فرستاده شد تا علیه رهبر توابین شیعه[3]، سلیمان بن صُرد خزایی، بجنگد. گویا پسرش یزید در آن زمان در کنار پدرش نیز میجنگیده و در همین جنگ با تیرِ (کمانی) سلیمان بن صُرد را میکشد[4]. بعدها او [یزید] در زمان عمر [عمر بن عبدالعزیز/م] (ر. ا. 717 – 720) به حاکم شهر حمص ارتقا یافت[5]. گویا شورشیان پس از قتلِ ولید (ر. ا. 743-744) در سال 126 (743/744) در شهر حُمص پسرِ یزید، یعنی معاویه بن یزید بن حسین سکونی را به رهبری برگزیدند[6].
طبعاً در این تاریخِ خانوادگی که کاملا اموی، سوری و ضد شیعی است، جایی برای قیام شیعیان در کوفه باقی نمیماند و حذف میشود. با اندکی دقت میتوان حدس زد که وقایعنگاران خیلی ساده یزید بن حسین را به علتِ شباهتِ نامش با زید، نوهی حسین، اشتباهی گرفتهاند.
البته جریان میتواند طور دیگری هم باشد. اگر اصلا شخصیت تاریخیای به نام حسین بن علی وجود نداشته است، آنگاه ممکن است که چهرهای مانند یزید بن حسین (مهم نیست که تاریخی باشد یا نه) که احادیث از درگیری او با شیعیان کوفه گزارش میدهند، وجود داشته است و همین الگویی شد برای حسینِ شیعیان. البته جستجو برای یافتنِ یک راهِ حل برای این معما در لا به لای دگرگونیهای ریز و درشت این مراحلِ میانی چندان به درد ما نمیخورد، چون از یک سو راه بسیار طولانی خواهد شد و از سوی دیگر از زاویهی دیدِ شیعیان این یزید در جبههی مخالف قرار دارد و ربطی بدانها پیدا نمیکند. ولی هنگامی که ما به انگارهها و دستمایههای ادبی مینگریم، آنگاه راه کوتاهتر میشود. انگیزهی اصلی حادثهی بسیار پر شاخ و برگ دربارهی زید در تاریخ طبری ارتداد (روگردانی) طرفدارانش است – همانگونه که هواداران حسین ابن علی، او را تنها گذاشتند. این یک دستمایهی بسیار قدیمی است که بارها مورد استفاده قرار گرفته بود. پیش از حسین، علی هم از سوی هوادارانش تنها گذاشته شد[7]. و خودِ علی هم یک الگوی اولیه مانندِ عیسی مسیح داشت که هوادارانش او را ترک کردند. او هم در نهایت مانند زید به صلیب کشیده شد.
هوادارانی که مسیح، علی یا حسین را ترک کردند و تنها گذاشتند، سزاوار کیفر بودند و آنها به عنوان مردان با وجدان پذیرای این کیفر بودند. طبقِ روایات اسلامی، سلیمان بن صُرد خزاعی جزوِ آن هواداران علوی حسین بود که حسین را تنها گذاشتند. او پس از روز کربلا، وجدانش ناراحت شد و همهی «توابین» را جمع کرد، تا انتقام خون حسین را بگیرد. وقتی مختار وارد کوفه شد، به واسطهی نیرومندی سپاه مختار، بسیاری از هوادران سلیمان میدان را ترک کردند. ظاهرن سلیمان مرتب در حرفهایش میگفت:
«مثل آن بنیاسرائیل باشید، وقتی پیامبرشان به آنها گفت: “شما با پرستش این گوسالهی طلایی بارِ گناه را بر گردن نهادهاید. در برابر خالق به گناه خود اعتراف کنید و خودتان را بکشید. و این بهترین است برای شما در برابر خالقتان (قرآن، س 2، آ 51).” آنگونه عمل کنید که آن قوم نیز کرد. آنها به زانو افتادند و سرهای خود را به جلو کشیدند و این حکم را پذیرفتند، تا سرانجام فهمیدند که هیچ چیز قادر نیست آنها را از خطای بزرگشان رهایی بخشد، به جز پذیرش شکیبانهی نبرد.»[8]
آوردهاند که در حوالی عین الورده، توابین با سوریها رو به رو شدند. پس از آن که زید بن حسین، سلیمان بن صُرد را با یک تیر کمان از پای در آورد، مسیب بن نجبه پرچمش را برداشت و اعلام کرد:
«آی برادر، خدا به تو رحم کند. حقیقت را گفتی و وظیفهات را انجام دادی. ولی وظیفهی ما هنوز به پایان نرسیده است.»[9]
یزید بن حسین سوری، مجازاتی را که سلیمان بن صُرد در پیاش بود به اجرا در میآورد. بدین ترتیب او بیش و کم به انتقامگیرندهی حسین تبدیل میشود. البته در این جا دیگر مهم نیست که دستِ عدل الاهی این کار را کرده یا دستِ انتقامگیرنده. مهم در این جا ساختار داستان است که آیا یک حسین به عنوانِ کُشندهی سلیمان بن صُرد مناسبتتر است یا کسی که نامش حسین نباشد. یک داستانِ مشابه دیگر که مربوط به یکی از حوادثِ جنبی در کوفه است، در دست داریم:
زمانی که مختار برای خونخواهی حسین وارد کوفه شد و برای امامِ خود یعنی محمد بن حنفیه سرهای کشتهشدگان را فرستاد، فرمان دستگیری مردی را داد که میگفت: «تیرِ کمانم در زرهی حسین گیر کرد و او را زخمی نکرد.» شیعیان که نگران بودند شاید رئیسِ قبیلهی «طیّ» نزدِ مختار شفاعتِ این مرد را کند، بلافاصله پس از دستگیری او را به محل اعدام میبرند و به او میگویند:
«”تو جامهِ پسر علی را دریدی؛ به خدا که زنده زنده جامه از تنات بدریم[10] که خود تماشا کنی.” و چنین شد. سپس به او گفتند: “تو به حسین تیر انداختی و او را هدف قرار دادی”، اسیر گفت: “ولی تیر کمان من در زرهاش گیر کرد و او را زخمی نکرد.” “سوگند به خدا که ما هم تو را درست همان گونه تیر زنیم و هر چه (در تنات) ماند، تو را کافیست.”»[11]
ساختار این داستان خیلی ساده است. موضوع بر سر جنایت و کیفر است. یکی داوطلبانه در پیِ مجازات خویش است، ولی برای دیگری باید اجرا شود. در هر دو مورد، به محض این که جنایتکار با تیری کشته شود، همانگونه که حسین در گذشته توسط تیری کشته شد، مسأله حل میشود. تفاوتهای گروههای سیاسی در این مرحله و سطح از اهمیت برخوردار نیستند. هوادارانِ مختار یا دشمنِ سوری میتوانند به یک اندازه به عنوان مجریان عدلِ الاهی بر صحنه ظاهر گردند. نام پدر یزید هم حسین است. این که پدر هم همین نامِ الاهی [حسین] را داشت، کافی بود تا به پسر هم نقشِ خونخواه داده شود. بدین ترتیب یزید بن حسین سوری مانند مختارِ شیعیان که هوادارانش در کوفه دشمنان خدا را تعقیب و سرکوب میکردند در یک جبهه قرار داده میشوند. حالا روایاتِ اسلامی برای رسیدن به نسخهی کنونیِ شیعیان از حسین فقط یک گام فاصله دارند: هنگامی که در روندِ پردازش و صیقلکاری روایات اسلامی این ضرورت حس شد که میباید یزید بن حسین از کوفه را از یزید ابن حسینِ اموی (سوری) تفکیک کرد، یک فرد علوی جدید به نامِ زید بن علی ابن حسین به عنوان خونخواه بر صحنه ظاهر میشود که علیرغمِ شباهتِ نامی ولی دیگر با هم اشتباه گرفته نمیشوند زیرا نامِ تباریاش چیز دیگریست. این، نسخهی طبری در این موردِ معین است. در یک نگاه کلی میتوان روند شکلگیری این «روایت» را این گونه تصور کرد:
گویا در شعر یا داستانی شفاهی شرح داده میشود که چگونه یزید بن حسین یک هوادارِ پیمانشکنِ «حسین»، یعنی سلیمان بن صُرد، را با پیکانی از پای در میآورد. معلوم نیست که آیا در این شکل نخستین روایت دربارهی سرشتِ «حسین» (در قالبِ خدا، پیامبرِ خدا یا امام) اظهاراتی به ثبت رسیده یا خیر، همچنین معلوم نیست که آیا واقعاً چنین درگیریای با پیامدِ مرگ رخ داده یا نه.
زمانی که روایات دربارهی شیعیانِ کوفه نوشته میشد، یزید بن حسین بخاطرِ کردار و سلوکاش به عنوان شیعه و خویشاوند پیامبر عربها ارتقا یافته بود. این خوانشِ رویدادنگاری سوری از سال 1234 سلوکی (922) است.
زمانی که انسجام و همخوانی تاریخنویسی قلمروی عرب کنترل و وارسی گردید، تشخیص داده شد که یزید بن حسین سوری در جایگاه و ارتباطِ نادرستی قرار داده شده است. مسأله بدین گونه حل شد که یک علوی با نامی همانند اختراع و به جای او قرار داده شد.
————————————————————————————————————————–
[1] وقایعنگاری گمنام برای سال 1234، اسلامی 312، CLXVI (ص. 243). با سپاس از کریستف لوکزنبرگ برای ترجمه به آلمانی.
[2] تاریخ طبری، جلد 26، ص 4 (II, 1667 ff).
[3] ه. لامس در دانشنامهی اسلامی (I)، کاسکل، الجمهره النسب
[4] تاریخ طبری، جلد 20، ص 145 (II, 650).
[5] پاتریشیا کرون، «بردهها»، ص 97، «زیر رهبری خلفا» ص 465
[6] تاریخ طبری، جلد 26، ص 184 (II, 1826).
[7] فُلکر پُپ، داستانِ حواریون خائن (عهدشکن) مسیح و مهاجرتشان به اسپانیا، در: ساختارهای انجیلی، ص 78
[8] تاریخ طبری، جلد 20، ص 83 (II, 500). ترجمه به آلمانی توسط نویسنده بر اساسِ ترجمهی انگلیسی.
[9] تاریخ طبری، جلد 20، ص 145 (II, 560). ترجمه به آلمانی توسط نویسنده بر اساسِ ترجمهی انگلیسی.
[10] قابل مقایسه با تصلیب عیسی که لباسهایش را در آوردند تا هر کس طبق قرعه پارهای از آن را صاحب شود : انجیل، مرقس، بند 15، آیه 24
[11] تاریخ طبری، جلد 21 (II, 675). ترجمه به آلمانی توسط نویسنده بر اساسِ ترجمهی انگلیسی.